اشکان امیری شهر سرگرمی
| ||
|
[ جمعه 13 دی 1392برچسب:داستان های جالب, ] [ 18:42 ] [ Ashkan amiri ]
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی هستم، احمق.» مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی میزنی، بیچاره.»
اجرایی گفت: «نه» کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت. [ جمعه 13 دی 1392برچسب:داستان های جالب, ] [ 18:39 ] [ Ashkan amiri ]
دست دوستم یه گوشی ایفون دیدم حسودیم شد اومدم خونه به مامانم
میگم من یه اپل میخوام؟
ی لبخند مرموز زد! شب که بابام اومد دستش یه پلاستیک سیبه میگه
تو فک کردی من وبابات
انگلیسی بلد نیستیم
واقعا عایـــــــــــا؟؟؟؟
[ جمعه 13 دی 1392برچسب:سرگرمی, ] [ 18:31 ] [ Ashkan amiri ]
میگن : تنبلی مادر همه عادت های بد ماست !
ولی خب به هرحال مادره و احترامش واجبه ! [ جمعه 13 دی 1392برچسب:سرگرمی, ] [ 18:28 ] [ Ashkan amiri ]
بابابزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار می کنه که بذارید
من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید؟
می خوام برم نون و روزنامه اینا بگیرم…
یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش…
رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن
گفته عجب روزگاری شده پنج تا دختر دارم پنج تا پسر
تو این سن و سال من ِ پیرمرد باید بیام تو صف وایسم
نون اونارم من بگیرم [ جمعه 13 دی 1392برچسب:سرگرمی, ] [ 18:26 ] [ Ashkan amiri ]
دقت کردین !؟
جاده چالوس از خود چالوس معروف تره [ جمعه 13 دی 1392برچسب:سرگرمی, ] [ 18:25 ] [ Ashkan amiri ]
دقت کردی وقتی داری به شدت دنبال چیزی میگردی همون چیزیو پیدا میکنی که دفعه پیش شدید دنبالش میگشتی [ جمعه 13 دی 1392برچسب:سرگرمی, ] [ 18:23 ] [ Ashkan amiri ]
زیباترین لذت های دنیا که باعث خر کیف شدن آدم میشه :
1. از خواب پاشی بعد ببینی 1 ساعت دیگه هم میتونی بخوابی !!!
[ جمعه 13 دی 1392برچسب:سرگرمی, ] [ 18:19 ] [ Ashkan amiri ]
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ [ جمعه 13 دی 1392برچسب:داستان های جالب, ] [ 18:6 ] [ Ashkan amiri ]
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد. وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت. او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید! [ جمعه 13 دی 1392برچسب:داستان های جالب, ] [ 18:0 ] [ Ashkan amiri ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |